قلبهای مامان وبابا

...

دویدنهای پسرکوچلوم برای بالا رفتن بادبادکش ...

    پسرعزیزیم امروز93/7/10 بابابایی رفتیم بازار واین کفشوخریدی که مبارکت باشه ایشااله.وقتیم برگشتیم شام رفتیم خونه ننه حاجی واونجا موندیم.آخه ماشینمونو قبلش درخونه اشون پارک کرده بودیم ...

  ...

پسرعزیزم وقتی اینجا ازت پرسیدم پسرم این چیه داری میکشی؟ جواب دادی که این خطهای دراز دریاس واین خط ونقطه های ریزماهیه قربونت برم برای تصوروتشبیه کردنت ...

ا اینم ازذوق کردن امیرحسین بخاطرشروع شدن کارتون مورد علاقه اش(باب اسفنجی)   ...

    فدات بشم ذوق کرده بودی که از اسباب بازیهات بیاری وشکل توپ بچینیشون چون خیلی عشقه توپ وفوتبالی هرکدومشم برمیداشتی وباهاش بازی میکردی دوباره سرجاش میذاشتیش که شکل توپت ناقص نشه وازم پرسیدی مادرساعت چنده که منم ساعت دقیقو برات تنظیم کردم ووسط اسباب بازیهات گذاشتم ...

پسرعزیزم ازمادرمیخواستی فقط چیزهایی روکه خودت میگی برات بکشم باتوجه به اینکه  نقاشیم خوب نیست یه جورایی سرهمش کردم برات که توهم راضی باشی (شیرین مادر ) ...

عزیزدلم این خونه روکه البته ازدیده خودت باچندکارتون ساختی و میگی خونه اس. بعدشم اومدی گفتی مادرتبلتو بده یه خونه توحیاط ساختم میخوام عکسشم بندازم توهم بیانگاش کن       چه پسرآقایی دارم که بانداشتن هیچ امکاناتی وچندتاکارتون خونه ساخته برامون فداش بشم الهی                                                         ...

...